ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۱۴۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
بهار با ذوق در انتظار ورود بهمن و ملیحه بود. شب قبل بهمن تماس گرفته و اطلاع داده بود همراه ملیحه به اصفهان میآیند تا هم عمو را ببیند و هم بهار را با خود برگردانند. از حالا دلتنگ ملیحه و بهمن شده بود و فهمیده بود چقدر دوستشان دارد و تنها جایی که احساس آرامش دارد خانه آنهاست. احسان روی مبل نشسته و زیر نظرش گرفته بود. بهار سارافون زرشکی و زیر سارافونی سفید به تن داشت و زیبا و دلنشین به نظر م
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی مرضیه جونم❤️