ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و هفتم
زمان ارسال : ۱۴۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
فصل 15
در اتاق بیمارستان عباس ناباورانه به پای راستش که هیچ حسی نداشت و مجبور بود عمری را با آن سر کند، نگاه میکرد و فکر میکرد در زندگیاش چه کار کرده که چنین بلایی بر سرش آمده. مهناز خانم که اندوهگین بود و نمیخواست روحیه پسرش را تضعیف کند، گفت:
ـ خوب میشه عباس. با دکترت حرف زدم. گفته با یه عمل جراحی مثل قبل میشه.
عباس توجهی به حرفهای مادرش نداشت. می
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💔🌹
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00هورااااا درست شد😍💃
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
خب خدارو شکر رفع شد🙂❤
۳ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالیییی عالییی مرسی مرضیه جونم 💋❤️
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💖🌹
۳ ماه پیشFawtemeh
10دلم برای عباس کباب شد🥺ولی شاید همین باعث ازدواجش با بهار بشه
۵ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
در اتفاقات زندگی حکمت هاست.
۵ ماه پیش
اسرا
00بیچاره قلب بهار🙏💋