پارت سی و ششم :

بهار با ذوق در انتظار ورود بهمن و ملیحه بود. شب قبل بهمن تماس گرفته و اطلاع داده بود همراه ملیحه به اصفهان می‌‌آیند تا هم عمو را ببیند و هم بهار را با خود برگردانند. از حالا دلتنگ ملیحه و بهمن شده بود و فهمیده بود چقدر دوستشان دارد و تنها جایی که احساس آرامش دارد خانه آنهاست. احسان روی مبل نشسته و زیر نظرش گرفته بود. بهار سارافون زرشکی و زیر سارافونی سفید به تن داشت و زیبا و دلنشین به نظر م

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم❤️

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤❤

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.