هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت هفتاد و سوم :
_مامانم...
_ششش...
مقابل دهانش را گرفت و همزمان تن لرزان دخترک را از خود جدا کرد.
_این سوئیچ ماشینمه. نگهش داشته بودم برای روز مبادا. برای رسیدن بهش باید مزرعه رو بدون اینکه دیده بشی رد کنی و خودتو برسونی به جادهی فرعی!
_من بدون تو...
با صدای آرامی که از ورودی نشیمن شنیده شد، آرسین به سرعت لب زد:
_الان فرصت این حرفا نیست. باید بری! منم یه سر و گوشی آب میدم و میام پیشت!
مریم گلی
00نمیدونم چرا دلم برای آرسین می سوزه ودلم نمیخواد کشته ویا حتی دستگیر بشه ،ممنونم نویسنده جان