پارت هفتاد و سوم :

_مامانم...
_ششش...
مقابل دهانش را گرفت و همزمان تن لرزان دخترک را از خود جدا کرد.
_این سوئیچ ماشینمه. نگهش داشته بودم برای روز مبادا. برای رسیدن بهش باید مزرعه رو بدون اینکه دیده بشی رد کنی و خودتو برسونی به جاده‌ی فرعی!
_من بدون تو...
با صدای آرامی که از ورودی نشیمن شنیده شد، آرسین به سرعت لب زد:
_الان فرصت این حرفا نیست. باید بری! منم یه سر و گوشی آب می‌دم و میام پیشت!

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    نمیدونم چرا دلم برای آرسین می سوزه ودلم نمیخواد کشته ویا حتی دستگیر بشه ،ممنونم نویسنده جان

    ۷ ماه پیش
  • زهرا رحمانی | نویسنده رمان

    ❤️😘

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.