پارت سی و چهارم :



فصل 13
روز بعد وقتی بهار چشم باز کرد خودش را در خانه عمویش دید و آهی از سینه بیرون داد. احساس مزاحمت داشت و نمی‌‌دانست باید چه کار کند. با اینکه بهمن و ملیحه اصرار به بازگشتش داشتند اما دلش نمی‌‌خواست حالا حالاها نزد آنها بازگردد. بدبختانه هیچ راهی هم به ذهنش نمی‌‌رسید که بدون مزاحمت برای کسی به زندگی‌‌ مجردی‌‌اش ادامه دهد. روسری سر کرد و کمی به خودش رسید و از اتاق بیرون

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نهال

    00

    تا اینجا که عالی بود ..قلمتون دوست دارم..درضمن دوتا از رمانهای دیگتون هم همزمان دارم میخونم اونها هم فوق العاده هستن..ممنون🤩😘

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم. خوشحالم که با علاقه داستان‌هام رو دنبال می‌کنی و برام نظر می‌ذاری. انشاالله که همگی رو تا پایان دوست داشته باشی❤🌺

    ۴ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی مرضیه جونم 💋💋

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝🌹🌱

    ۶ ماه پیش
  • اسرا

    00

    ممنون عالیه بانو💋💞

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💝💝

    ۶ ماه پیش
  • بهاره

    10

    عالی بود یعنی عباس هم به بهار احساس داره ❤️و ای کاش بهار دوباره برگرده پیش بهمن و ملیحه

    ۶ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ♥️♥️

    ۶ ماه پیش
  • صالح زاده

    10

    فقط اونجاش که عباس گفت نه آش اورده نه حلوا 😄

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😅😅

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.