ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۱۴۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 9 دقیقه
***
داخل امامزاده عباس به ساعت نگاه کرد. وقت اذان ظهر بود. کم پیش میآمد نماز اول وقت بخواند. از فرصت استفاده کرد و مشغول نماز جماعت همراه نمازگزاران شد. پس از نماز به هوای بهار تندی از زیارتگاه خارج شد و به دنبالش گشت. اندیشید: "چهطوری بفهمم تو زیارتگاهه؟ شاید رفته. شایدم حالاحالاها قصد نداره بیاد."
اگر شماره موبایل بهار را داشت موضوع حل بود اما چه لزومی داشت شماره تلفن یک دختر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
❤♥️
۳ ماه پیشزهرا
20خیلی ممنونم خیلی رومان خوبی فقط کاش همه پارت ها قفل نبودن
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
تشکر عزیزم. روزهای زوج یک پارت رایگان میشه
۳ ماه پیشاسرا
00ببخشیداول پارت گفتیدعباس ساعتش نگاه کردفهمیدوقت نمازمگه اذان نمیگن خوب دیگه وقت نمازظهر😘🙏
۳ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
اینجا عباس به ساعت نگاه می کنه ببینه چنده که متوجه میشه زمان اذان ظهره. صدای اذانم پخش بوده ولی من اشاره نکردم💖
۳ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️