ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و دوم :
***
داخل امامزاده عباس به ساعت نگاه کرد. وقت اذان ظهر بود. کم پیش میآمد نماز اول وقت بخواند. از فرصت استفاده کرد و مشغول نماز جماعت همراه نمازگزاران شد. پس از نماز به هوای بهار تندی از زیارتگاه خارج شد و به دنبالش گشت. اندیشید: "چهطوری بفهمم تو زیارتگاهه؟ شاید رفته. شایدم حالاحالاها قصد نداره بیاد."
اگر شماره موبایل بهار را داشت موضوع حل بود اما چه لزومی داشت شماره تلفن یک دختر
مطالعهی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
❤♥️
۷ ماه پیشزهرا
20خیلی ممنونم خیلی رومان خوبی فقط کاش همه پارت ها قفل نبودن
۷ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
تشکر عزیزم. روزهای زوج یک پارت رایگان میشه
۷ ماه پیشاسرا
00ببخشیداول پارت گفتیدعباس ساعتش نگاه کردفهمیدوقت نمازمگه اذان نمیگن خوب دیگه وقت نمازظهر😘🙏
۷ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
اینجا عباس به ساعت نگاه می کنه ببینه چنده که متوجه میشه زمان اذان ظهره. صدای اذانم پخش بوده ولی من اشاره نکردم💖
۷ ماه پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️