پارت سی و یکم :



فصل 12
صبح بهار با چشمانی پف کرده از خانه بیرون رفت. سر راه چشمش به عباس افتاد که از سوپرمارکتی با خنده بیرون آمد. چشم عباس از دور به او افتاد و لبخند روی لبش ماسید. بهار بدون این‌‌که به او سلام کند رویش را به طرفی کرد و رفت. بلافاصله یاد حرف های شب قبل مادرش در مورد خواستگاری فرامرز افتاد و نسبت به بهار احساس دلسوزی کرد. زیر لب گفت:
ـ بنده خدارو به چه روزی انداختند!
بهار

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 20

    عالیهههه مرسیییی مرضیه جونم ❤️💋

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنون عزیزم💞🌹

    ۷ ماه پیش
  • لیلی

    30

    خوش قلم هستید لذت میبرم

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیزم❤

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.