ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی
زمان ارسال : ۱۵۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
ملیحه تند و تند در میزد و میگفت:
ـ بهار درو باز کن ببینم چی شده. بهار جان! خواهش میکنم درو باز کن. دارم میمیرم از نگرانی.
زنگ خانه به صدا در آمد و ملیحه ناکام از پاسخ ندادن بهار به طرف در رفت. در را که باز کرد، با دیدن مهناز خانم چهرهاش باز شد:
ـ مهناز خانم! شمااین؟ خوش اومدین!
مهناز خانم لبخند زد و ظرف آشی دست ملیحه داد:
ـ بفرمایین!
ملیحه تشکر کرد و او را
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.