ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی :
ملیحه تند و تند در میزد و میگفت:
ـ بهار درو باز کن ببینم چی شده. بهار جان! خواهش میکنم درو باز کن. دارم میمیرم از نگرانی.
زنگ خانه به صدا در آمد و ملیحه ناکام از پاسخ ندادن بهار به طرف در رفت. در را که باز کرد، با دیدن مهناز خانم چهرهاش باز شد:
ـ مهناز خانم! شمااین؟ خوش اومدین!
مهناز خانم لبخند زد و ظرف آشی دست ملیحه داد:
ـ بفرمایین!
ملیحه تشکر کرد و او را