ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و هفتم :
فصل ۰۱
بهار دختر شهلا را که با خودش به آرایشگاه آورده بود، در آغوش گرفته و میگفت:
ـ چهقدر نازه!!
شهلا خندان گفت:
ـ نظر لطفته! به نازی تو که نمیرسه.
اشرف خانم در حال باد زدن خود با باد بزن به لیلا چشمک میزد که با بهار صحبت کند. لیلا ناراحت از کار مادرش آرام گفت:
ـ من نمیگم.
ـ غلط میکنی نمیگی.
ـ برای چی وقتی میدونم فرامرز به دردش ن
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00ازکاربیکارنشه بهار؟اصلا فرامرزموضوع میدونه که عاشق شده🙏😘💞