پارت بیست و ششم :

شب که عباس و مهناز خانم آمدند، مجتبی مقابل تلویزیون دراز کشیده بود. مهناز خانم غرغر کنان و عباس پشت سرش داخل شدند.
ـ دختره که قد و هیکلش باهات جور بود. چی می‌‌گی پس تو؟
ـ می‌‌گم اسکلت مردنی بود. دست بهش می‌‌زدی می‌‌شکست، پودر می‌‌شد.
ـ همه که بی عیب و نقص نیستند. تو یه دختر کامل می‌‌خوای. دختر کاملم پیدا نمی‌‌شه. بالاخره خواستگاری هر کی‌‌ام بری یه چیش می‌‌لنگه. بد می‌

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م

    00

    خوبه

    ۱ هفته پیش
  • نسترن

    00

    خوبه💜

    ۷ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️تهش بهار خوش قلبمون میگیری عباس خان😁😛🙈

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🥰🥰

    ۷ ماه پیش
  • اسرا

    30

    جعفرازدست زنش میناله ولی به عباس میگه بذارزنم برات زن ببینه🙏💞

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    دیگه کار عباس به جایی رسیده که جعفرم با وجود اختلاف با زنش می‌خواد از طریقش کاری برای عباس کنه🙂❤

    ۷ ماه پیش
  • ......

    40

    کاملا معلومه چه دختری براش در نظر گرفته.😆😆😆😆😆هیچ انسانی کامل نیست و به قول قدیمی ها سیرت زیبا خوبه نه صورت.ممنون نویسنده جان عالی بود تا اینجا فقط خدا کنه تو گوشش بره

    ۷ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    در طول زمان تجربیات زندگی به آدم‌ها یاد میده که فرد مناسب برای زندگی آینده‌شون چه کسی می‌تونه باشه🙂♥️🙏

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.