پارت هفده

زمان ارسال : ۳۰۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

کمی بعد توی آشپزخانه داشتم ظرف‌‌ها را کف می‌‌زدم که حامد پیدا شد. کنارم ایستاد و بی‌‌صدا به کابینت تکیه داد. صدایش آرام و لحنش دلجویانه بود:
ـ از دستم دلخوری؟
بی‌‌آن‌‌که نگاهش کنم، جواب دادم:
ـ نه.
شرم‌‌زده گفت:
ـ راستشو بگو. می‌‌دونم اون شب خیلی از دستم ناراحت شدی.
سرم را چرخاندم و نگاهمان با هم تلاقی کرد. یک لحظه چیزی مثل جریان برق از قلبم گذشت!... زود سرم را

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • الیتی

    00

    عالی❤️😍🌹

    ۹ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏💖⚘

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    00

    عالیه خانم نعمتی مثل همه رمانتون

    ۱۰ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم عزیز دلم 🙏♥️

    ۱۰ ماه پیش
  • امامی

    10

    تا اینجارمان خوبی هست واین که درباره نماز نوشته اید خیلی خوبه ممنونم امیدوارم در کارهای بعدیتون هم موفق باشید

    ۱۰ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ممنونم. بله معمولا در رمان ها به نماز اشاره نمی شه در حالی که نشون دادن نماز خوندن شخصیت اصلی و برقراری ارتباطش با خدا حس خوب به خواننده می ده.

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.