پارت شانزده

زمان ارسال : ۳۰۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

همگی به خانه‌‌ی خاله سیما برگشتیم و خودمان را منتظر ورود کاظم خان یا همان پدر حامد کردیم که پس از سال‌‌ها به خانه‌‌ی خواهرزن سابقش می‌‌آمد. خاله سیما توی آشپزخانه مشغول تدارک ناهار بود. حامد و دایی حسام هم داشتند با هم بحث می‌‌کردند و من این وسط مانده بودم چه کنم. از کاظم خان ترسی ناشناخته درونم رخنه کرده بود. حس می‌‌کردم او هم مثل پسرش دل خوشی از من نداشت. با شنیدن صدای زنگ ذهن همه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • صحرا

    00

    خیلی رمان خوبیه اگر ممکنه زودبه زود پارت بزارید ممنون میشم ❤️❤️❤️❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏♥️

    ۱۰ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    عالی عالی مرسی راضیه جونم😍👏

    ۱۰ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    😍😘

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.