پارت پانزده

زمان ارسال : ۳۰۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

نیم ساعت بعد پشت در خانه‌‌ی دایی مسعود ایستاده بودم و زنگ را می‌‌فشردم. کمی بعد در باز شد و من با اندوهی که سعی داشتم پشت ظاهری آرام پنهان سازم، پله‌‌ها را بالا رفتم اما همین که چشمم به دایی مسعود افتاد زدم زیر گریه و حتی یک کلمه نتوانستم حرف بزنم. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.