پارت چهل و سوم :

لئون دست به سینه به صندلی تکیه داد و صبر کرد.

جعفری راه رفت و پاشو عصبی به زمین کوبید. به اطرافش نگاه می‌کرد و استرس توی تک تک اجزای بدنش موج میزد

من؟... من همچنان مات به نقطه ای نا معلوم زل زده بودم و حتی خیسی گریه چند دقیقه پیش هم از روی صورتم خشک شده بود.
در همین حین مردم میومدن و میرفتن
یکی داد میزد و یکی رو کشون، کشون با دستبند میبردن یکی گریه زاری می‌کرد،یه نفر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فرشته

    ۲۴ ساله 00

    وای عاشق رمان شدم ای کاش هر روز پارت داشت لعنتی

    ۸ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    واییییی یعنی میشه دوقلوی خودش رو شناخته باشه💃💃😍😍عالی بود مرسی حانیا جون 💋❤️

    ۸ ماه پیش
  • آمینا

    10

    ذوق کردن داره ؟؟😅😅😅لئون چه ریلکس من عاشق لئون شدم🥰

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.