ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت چهل و دوم
زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
هنوز دستمو روی دستگیره در نذاشته بودم که یهو فرهود گفت :
- منکه میدونم دلیل محکمتون برای اینکه فرشته رو گناهکار بدونید شهادت اون چهار نفریه که باهاش رستوران بودن.
دستم به در نرسیده سرجام ایستادم و ماتم برد
سروان احمدی گفت :
- دوستاش.
نفسم به شمارش افتاد و خشمگین دستمو پایین اوردم و مشت کردم... دوستام؟ نازنین، زیبا، مرضیه و شکیبا اونا برای من شهادت دادن؟ مخ
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مریم گلی
10واقعا آدم چند تا دوست مثل دوستای فرشته داشته باشه دیگه نیازی به دشمن نداره قربون معرفتت فرهود جان ،برادر به تو میگن ،مرده شور ریخت بابای فرشته رو ببرن که انگار فرشته اصلا بچش نیست ،ممنون حانیا جون