پارت بیست و یکم :


بهار داخل آرایشگاه شد و به محض ورود چشمش به لیلا افتاد که مشغول آرایش دختری بود و کارآموزان دیگر هم در حال درست کردن مو و آرایش عده‌‌ای دیگر. نزدیک لیلا رفت و گفت:

ـ کمک نمی‌‌خوای؟

لیلا عرق ریزان گفت:

ـ اگه برات زحمتی نیس ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.