ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت بیست و دوم
زمان ارسال : ۱۵۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
بهار ذوق کرد و همراه او شد. هر دو بی هیچ حرف به طرف خانه اشرف خانم راه افتادند. عباس همانطور که راه میرفت و به روبه رو نگاه میکرد، گفت:
ـ دیگه به اون موضوع فکر نکن! تموم شد.
ـ عباس آقا اگه شما نیومده بودی من چه خاکی تو سرم میریختم؟
ـ خدا خیلی دوستت داره.
بهار به صورت خونسرد او نگاه کرد و در دل گفت: "منم تو رو خیلی دوست دارم."
آنقدر در فکر عباس بود که کوچه اشرف خانم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🙏🌺
۲ ماه پیشزهرا
۱۷ ساله 001403/3/21تاریخ ساعت 00:19واریز کردم
۴ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
عزیزم درخواست عضویت بدید. کادر آبی که زیر پارته درخواست عضویته. از طرف من یک پیام درباره نحوه عضویت براتون میاد. همونجا قسمت پیامکها اطلاعاتتون رو وارد کنید تا بتونم عضوتون کنم. از قسمت نظرات نمیشه.
۴ ماه پیش
محمد
00عالی