پارت بیست

زمان ارسال : ۱۶۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

فصل 8
مهناز خانم در حال کشیدن جارو برقی بود که عباس آمد. کلافه از سر و صدای جارو برقی گفت:
ـ خاموشش کن مامان! گوشام کر شد!
مهناز خانم تازه متوجه آمدن پسرش شد. جارو برقی را خاموش کرد و سیم را از برق کشید و در حالی که عرق روی پیشانی‌‌اش را پاک می‌‌کرد، گفت:
ـ کی اومدی؟
عباس در حالی که می‌‌گفت: «غذا چیه؟» به طرف آشپزخانه رفت و در قابلمه را برداشت و با دیدن خورشت قیمه درِ آن ر

378
93,610 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالیییی عالیییی مرسیییی مرضیه جونم 😍❤️

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💞💞

    ۴ ماه پیش
  • اسرا

    00

    عباس مجتبی بااینکه خیلی مادرشون دوست دارندولی چراکمکی توخونه بهش نمی کنن🤔🙏💞💋

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    شخصیت‌هایی مثل عباس فکر می‌کنند با کار خونه مردونگیشون می‌ره سوال. مجتبی تا حدودی کمک مادرشه🙂💞

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید