پارت بیست و یکم

زمان ارسال : ۱۵۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه


بهار داخل آرایشگاه شد و به محض ورود چشمش به لیلا افتاد که مشغول آرایش دختری بود و کارآموزان دیگر هم در حال درست کردن مو و آرایش عده‌‌ای دیگر. نزدیک لیلا رفت و گفت:
ـ کمک نمی‌‌خوای؟
لیلا عرق ریزان گفت:
ـ اگه برات زحمتی نیست یه توک پا برو دم خونه ما بگو مادرم بیاد آرایشگاه. از نیم ساعت پیش که رفته هنوز برنگشته... گفت زود برمی‌‌گرده! هر چه‌‌قدرم بهش زنگ می‌‌زنم جواب نمی‌‌

378
93,638 تعداد بازدید
451 تعداد نظر
71 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاره

    ۱۳ ساله 00

    خیلی به موقع رسید عباس چه پسر غیرتی هستش ♥️♥️♥️ایشالله یه دختر خوب نصیبش بشه مثل بهار😁

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌🥰💖

    ۴ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی عالی مرسی مرضیه جونم 😍😍چه به موقع به رسید عباس ایول😍هورااا عشق بینشون شکل بگیره😍😁😎

    ۴ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🥰🥰💖💖

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید