کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۲۰۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
_طولش نده! به خاطر نجات جون خودت میگم!
_باشه! تا ماشین و روشن کنی برمیگردم!
سیاوش که به طرف ماشینش دوید منم تو تاریکی و سرما رفتم به طرف کلبه.
هنوز هضمش برام مشکل بود که چندین ساعت از عمرم و بدون اینکه چیزی ازش بفهمم از سر گذروندم.
انگار از صبحی که به طرف خونه ی پیام رفته بودیم تا اون لحظه به یه چشم بهم زدن گذشت. تنها نکته ی مثبت این بود که همگی سالم بودیم، اونم به طرز کاملاً م
سمیرا
00الاهی باز خفتش کردن