کوه آمین به قلم زهرا باقری
پارت شصت و پنجم
زمان ارسال : ۱۳۷ روز پیش
_ترسیدی؟
_آره!
اینکه وانمود کنم شجاعم هیچ فایده ای واسم نداشت، پس ترجیح دادم کاملاً صادقانه صحبت کنم، حتی با وجود اینکه دستام خیلی آروم میلرزید!
اینکه اون شخص آروم و بدون حرکت بود هم تاثیر زیادی تو کمتر شدن وحشتم داشت. شاید اگر قبرهای اطراف و سرما و تاریکی رو نادیده میگرفتم اوضاعم اونقدرها بد به نظر نمیومد!
_نفهمیدی کی آوردت اینجا؟
با صحبت دوباره ی اون شخص ناخودآگ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.