ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت هجده
زمان ارسال : ۱۶۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
عباس سوئیچ به دست و خسته از در داخل رفت و بوی غذا به مشامش خورد. به مادرش که در حال هم زدن غذای داخل قابلمه بود سلام کرد و آشپزخانه رفت. وضو گرفت و سجاده پهن کرد و نمازش را خواند. خسته و کلافه بود. اصلاً نفهمید نمازش را چه خواند. انگار فقط میخواست تکلیفش را انجام دهد. هال رفت و به پشتی تکیه زد و در فکر فرو رفت. زندگیِ بدون تحول زندگی نبود. خیلی از دوستانش سر خانه و زندگیاشان بودند و حتی ب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
چکاوک
۲۷ ساله 00عالی