ما ماندیم و عشق به قلم مرضیه نعمتی
پارت سوم
زمان ارسال : ۱۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
ساعت هشت شب بود که با خستگی روانه خانه شد. در حال کلید انداختن در قفل بود که صدای مردی از پشت سرش شنید:
ـ آقا سلام.
برگشت و چشمش به مرد جوان غریبهای افتاد. در حالی که با چشمانی ریز شده از کنجکاوی به او نگاه میکرد، گفت:
ـ سلام ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
فاطمه
00فعلا خوبه