پارت شصت و هفتم

زمان ارسال : ۱۲۱ روز پیش



چشم‌هایم از حدقه بیرون زد و ضربان قلبم طوری بالا رفت که می‌خواست از حلقم بیرون بیاید.


ایرج با اخم و بهتی که هم‌زمان روی صورتش نشسته بود پرسید:

- مامان با یه مرد؟! مگه می‌شه؟ هرچیزی ممکنه به مامان بچسبه جز این ی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید