پارت شصت و ششم

زمان ارسال : ۱۱۳ روز پیش



گفته بود زنده است اما صورتش غمگین بود و حالتش طوری بود که انگار آمده خبر مرگ بدهد.


ایرج شانه‌هایم را گرفت و تکان‌تکانم داد.


- نفس بکش تابان، صورتت رنگ گچ دیوار شد.


نفسی را که نفهمیده بود ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید