قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت شصت و پنجم :
صورتم را میان دستانم پنهان کردم و زار زدم.
- من مامان رو میخوام. ایرج تو رو خدا مامان رو پیدا کن.
نفس صداداری بیرون داد.
- تابان، تو رو خدا اینطوری نکن. لازم نیست منو قسم بدی، خودت میدونی مامان چقدر برام عزیزه. درسته منو به دنیا نیاورده ولی مامانمه، از وقتی یادمه کنارم بوده، همیشه ازش محبت دیدم. اگه میتونستم پیداش کنم واقعاً میکردم.
- مید