هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت شصت و هفتم :
روزهای انتظار و بیخبری، سختترین روزها بودند. تانیا تصمیم گرفته بود وقتش را به کار مفیدتری اختصاص دهد تا از فکر و خیال حوادث اطراف بیرون آید. هوا بنای گرمی گذاشته بود و فقط شبها بود که میتوانست از هوای طبیعی بیرون از پنجره و خنکای آن بهره ببرد.
آن شب ماه کامل بود. مادرش همیشه عاشق ماه کامل بود و چقدر دلتنگش شده بود...
_میبینی مامان! میبینی چقدر بینمون فاصله افتاده؟ تو الان