پارت شصت و هفتم :

روزهای انتظار و بی‌خبری، سخت‌ترین روزها بودند. تانیا تصمیم گرفته بود وقتش را به کار مفیدتری اختصاص دهد تا از فکر و خیال حوادث اطراف بیرون آید. هوا بنای گرمی گذاشته بود و فقط شب‌ها بود که می‌توانست از هوای طبیعی بیرون از پنجره و خنکای آن بهره ببرد.
آن شب ماه کامل بود. مادرش همیشه عاشق ماه کامل بود و چقدر دلتنگش شده بود...
_می‌بینی مامان! می‌بینی چقدر بینمون فاصله افتاده؟ تو الان

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.