هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت شصت و ششم :
_از همون راهی برو که سناریوشو چیدی! در ورودی دوربین داره.
_و تو نمیخوای که من دیده بشم!
نگاهشان لحظهای به هم گره خورد و تانیا لرزش نگاه آرسین را دید. مدت زیادی دوام نیاورد. چشمانش بیاختیار پر و خالی میشدند و گونههایش پیوسته تر!
_نمیخوام فکر کنه کمکت کردم. فقط برو!
_حتی اگه بدونی بابات جوابتو داده؟
چیزی در وجود تانیا لحظهای فرو ریخت. از گریستن دست کشید و جدی شد.