هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت شصت و دوم :
روزها و شبها! سرگردانی و سرگردانی! بیخبری آزاردهنده بود. نمیدانست چه اتفاقاتی در شرف وقوع است؟ زمان را گم کرده بود. روزها را! هفتهها را! گاهی حتی شبانه روز را! اگر پردهها را کنار نمیزد حتی با خورشید نیز غریبه میشد. تمام مدت استرس داشت. حسی مرموز که به جانش افتاده بود و وجودش را ذرهذره میخورد.
حتی وجود مولایی هم خوشحالش میکرد. با دیدن او میفهمید که هنوز زنده است؛ اما مو