هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت شصت و یکم :
با شنیدن صدای «یاالله» آشنایی، چشم دوخته به در، سر جایش ایستاد. مولایی طبق انتظارش، با کیسه ی خرید بزرگی وارد شد و ورودی در توقف کرد. کیسه را که زمین میگذاشت، ضمن «سلامی» که زیر لب گفت، چشم به زمین دوخته، با دستش ادای حجاب گرفتن را درآورد و با همان لحن آرام لب زد:
_خواهر جناب سروان پشت در ایستادن!
تانیا که گیج شده بود، جواب سلامش را سربالا داد و با اخم ریزی گفت:
_خب چرا دعوتش
ایسان
00خوب