پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۹۵ روز پیش

با شنیدن صدای «یا‌الله» آشنایی، چشم دوخته به در، سر جایش ایستاد‌. مولایی طبق انتظارش، با کیسه ی خرید بزرگی وارد شد و ورودی در توقف کرد. کیسه را که زمین می‌گذاشت، ضمن «سلامی» که زیر لب گفت، چشم به زمین دوخته، با دستش ادای حجاب گرفتن را درآورد و با هما ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید