پارت شصت و دوم :

روزها و شب‌ها! سرگردانی و سرگردانی! بی‌خبری آزاردهنده بود. نمی‌دانست چه اتفاقاتی در شرف وقوع است؟ زمان را گم کرده بود. روزها را! هفته‌ها را! گاهی حتی شبانه روز را! اگر پرده‌ها را کنار نمی‌زد حتی با خورشید نیز غریبه می‌شد. تمام مدت استرس داشت. حسی مرموز که به جانش افتاده بود و وجودش را ذره‌ذره می‌خورد.
حتی وجود مولایی هم خوشحالش می‌کرد. با دیدن او می‌فهمید که هنوز زنده است؛ اما مو

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.