پارت هفتاد :

مردها همگی دنبال سلیمان راه افتادند و در سیاهی شب زیر اندک نوری که ماه ارزانی راهشان کرده بود، گم شدند. سایه‌های خمیده‌ی درختان زیر نور ماه و صدای پارس سگ‌هایی که از دور دست می‌آمد، خوف غلظت شب را کامل می‌کرد. سنگینی غم نرمین نشسته بود روی سینه‌ام و درد هر چند ثانیه سرک می‌کشید و خودی نشان می‌داد. در خودم جمع شدم، زانو بغل گرفتم و به در و دیوار آسمان چشم دوختم‌. سخت بود انتظار کشیدن ب

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.