پارت هفتاد و یکم :



- غار رو زدن. خیلی شانس آوردیم که تونستیم زنده در بریم.
نیهان گفت:
-پس اون صدای انفجار؟!
-بله، بله.
-پس بقیه؟
-نمی‌دونم توی اون سیاهی شب هر کس یک طرف فرار کرد. من فقط تونستم این بچه که جلوی دستم بود رو بردارم، کمی که فاصله گرفتم دیدم فقط بابا و زن‌عمو پشت سرم هستن.
ئه‌دا سومین لیوان آب را دست ژیوار داد و خودش کنار زن‌عمویش نشست. نفسش به سختی بالا می‌آمد.

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.