گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هفتاد و یکم :
- غار رو زدن. خیلی شانس آوردیم که تونستیم زنده در بریم.
نیهان گفت:
-پس اون صدای انفجار؟!
-بله، بله.
-پس بقیه؟
-نمیدونم توی اون سیاهی شب هر کس یک طرف فرار کرد. من فقط تونستم این بچه که جلوی دستم بود رو بردارم، کمی که فاصله گرفتم دیدم فقط بابا و زنعمو پشت سرم هستن.
ئهدا سومین لیوان آب را دست ژیوار داد و خودش کنار زنعمویش نشست. نفسش به سختی بالا میآمد.
-ش