گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت شصت و نهم :
تاته با یکی از دستهایش بازوی نرمین را گرفت و با دست دیگر به راهی که در سیاهی شب گم شده بود اشاره کرد.
- میدونی چقدر مونده تا مریوان؟ صدای انفجار رو شنیدی؟ راه درازه و پُر خطر، این بچه دست و پات رو میبنده. به الله خودش هم گناه داره.
نرمین از سرجایش بلند شد و با صدایی که از ته حنجرهاش بیرون میآمد و با اشکهایی که دیده نمیشد، همه را مخاطب قرار داد.
- خەمو چیشیتانە¹؟ ها؟
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.