گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هفتاد
زمان ارسال : ۱۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
مردها همگی دنبال سلیمان راه افتادند و در سیاهی شب زیر اندک نوری که ماه ارزانی راهشان کرده بود، گم شدند. سایههای خمیدهی درختان زیر نور ماه و صدای پارس سگهایی که از دور دست میآمد، خوف غلظت شب را کامل میکرد. سنگینی غم نرمین نشسته بود روی سینهام و درد هر چند ثانیه سرک میکشید و خودی نشان میداد. در خودم جمع شدم، زانو بغل گرفتم و به در و دیوار آسمان چشم دوختم. سخت بود انتظار کشیدن ب
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.