گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت هفتاد :
مردها همگی دنبال سلیمان راه افتادند و در سیاهی شب زیر اندک نوری که ماه ارزانی راهشان کرده بود، گم شدند. سایههای خمیدهی درختان زیر نور ماه و صدای پارس سگهایی که از دور دست میآمد، خوف غلظت شب را کامل میکرد. سنگینی غم نرمین نشسته بود روی سینهام و درد هر چند ثانیه سرک میکشید و خودی نشان میداد. در خودم جمع شدم، زانو بغل گرفتم و به در و دیوار آسمان چشم دوختم. سخت بود انتظار کشیدن ب
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۴۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.