گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت شصت و هفتم
زمان ارسال : ۱۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
گلاره علفهای خشکی که جمع کرده بود، نزدیکی ئهدا روی زمین گذاشت و همانطور که خارهای پایین کهبایش را میگرفت، نزدیکم شد و درست کنارم، زانوهایش را بغل گرفت.
-گلباش؟!
نگاهم را از آتشی که شعلهاش به دست ئهدا خیلی زود گر گرفته بود، سمت گلاره گرفتم.
-میشه سرم رو روی پاهات بذارم؟
آرام پلک زدم. سرش را که روی پاهایم گذاشت، دستم را بین موهایش فرو بردم.
- خیلی میترسم.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.