گلباش به قلم سمیه نوروزی
پارت شصت و هفتم :
گلاره علفهای خشکی که جمع کرده بود، نزدیکی ئهدا روی زمین گذاشت و همانطور که خارهای پایین کهبایش را میگرفت، نزدیکم شد و درست کنارم، زانوهایش را بغل گرفت.
-گلباش؟!
نگاهم را از آتشی که شعلهاش به دست ئهدا خیلی زود گر گرفته بود، سمت گلاره گرفتم.
-میشه سرم رو روی پاهات بذارم؟
آرام پلک زدم. سرش را که روی پاهایم گذاشت، دستم را بین موهایش فرو بردم.
- خیلی میترسم.
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.