پارت شصت و پنجم

زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه

تیزی عجیبی از قلبم رد شد و رگ‌های بدنم سوزش ضعیفی گرفتند. به خودم که آمدم قطره‌های اشکم وسط کاغذ را خیس کرده بود. آخرین جمله را چندین‌بار تکرار کردم. "مگر بمیرم تا تو از یادم بری." سیروان دوست داشتنش را ثابت کرده بود بارها خواسته بود کمی فکر کنم و من هر بار نیش زبانم را حواله‌اش کرده بودم‌. سیروان درست می‌گفت من عاشق نبودم که حالش را درک کنم. اصلا معنای عشق را نمی‌دانستم. شنیده بودم، عشق

79
23,812 تعداد بازدید
64 تعداد نظر
113 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید