آواز صبح مشرقی به قلم دیبا کاف
پارت هفده :
معز سر تکون داد و از روی مبل بلند شد.
- لیا جان الان وقت مناسبی برای این حرف ها نیست برو تو اتاق استراحت کن فردا درباره اش صحبت میکنیم.
صدام رو کمی پایین آوردم و به معز که روبروم ایستاده بود خیره شدم.
- اتفاقا الان حلش کنیم بهتره شما دخالت نکن.
با چشم برام خط و نشون کشید اما جدیش نگرفتم و کنارش زدم.
اگه از همین حالا قرار بود جلوی حرف هاشون سر خم کنم و چیزی به روی خودم نیارم
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۷۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.