پارت شانزده

زمان ارسال : ۱۵۶ روز پیش

از فرودگاه که خارج شدیم معز تاکسی گرفت.
چمدون‌ها رو که داخل صندوق گذاشتیم هر دو روی صندلی عقب نشستیم
راننده هم سوار شد و ماشین رو روشن کرد که معز سرش رو خم کرد و کنار گوشش آدرس خونه رو گفت.
به صندلیش که تکیه داد صدام رو صاف کردم و زمزمه کردم.
- میخوای من رو با خودت ببری خونتون؟ نمیترسی خانواده ات با دیدنم پس بیافتند؟
آهسته خندید و بعد از چند لحظه گفت:
- حاجی که رفته

483
45,200 تعداد بازدید
236 تعداد نظر
26 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید