پیانولا به قلم مرجان فریدی
پارت پنجاه و یکم :
قبل از این که مسعود از جایش برخیزد میکائیل گوشهی شالم را گرفت و مرا به دنبال خودش کشید.
لحظهی آخر به سمت رعنا چرخیدم و با چشمان ملتمسم از او معذرت خواستم. از این که آرامش او و جنین بیگناهش را برهم زدم. از این به خاطر من، دوباره روی غریب و ترسناک شوهرش را دید و ترسید. از حیاط که خارج شدیم، با دیدن مامان که با مکث کنار در ماشین ایستاده بود با سرعت به سمتش رفتم. رنگ پریده بود، چشمان قهو
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
شایلی
20وایییییی میکاییللل و خزان بیچارهه
۳ ماه پیشمهدیه
10میتوانیم الان بخریم داستان را ؟؟
۳ ماه پیشKimia
10انگار اینجا داره یه اتفاقایی میفته🥲🥹
۳ ماه پیشNazanin
۲۰ ساله 10این ارامش، ارامش قبل طوفان
۳ ماه پیشآیناز
60حس میکنم یکم زیادی غمگینه طوری که حتی اگر بهم هم برسن بازم غمگینه:)
۳ ماه پیشفاطی
50قطعا این رفتار های خوبشون آرامش قبل طوفانه😔بچه ها آماده باشین
۳ ماه پیشنرگس
۱۴ ساله 30ولی حابیل منو یاد هامور میندازه همون قدر شخصیت دوست داشتنی و مهربونی داشته و همون قدر هم زود از دستش دادیم کاش بود
۳ ماه پیش
40یکم زیادی مهربون نشدن ، والا از این همه عادی بودن میترسم که بعدش ی طوفان به پا بشه ، مرجان چشمون رو ترسیده کرده به شرایط عادی 🥴🥴🤣🤣🤣
۳ ماه پیشمهسا
71واقعا خیلی جذابه رمانش اصلا بعد از رمانهای مرجان هیچی دیگ رو نمیتونم بخونم🥹😍
۳ ماه پیشفیونا
40حدس می زنم الان میکائیل، آرامش قبل از طوفانه
۳ ماه پیشنمیدونم
20بیچاره خزان🥺
۳ ماه پیشعاطی
20وایییی نهه خبریههه
۴ ماه پیش.M.
90شخصیت حابیل رو خیلی دوست دارم خیلی دوستداشتنی بوده🥲💔
۸ ماه پیشDeniz
40🥹🥹🥹.... کاش زندگیشون یکم رنگ بگیره....
۸ ماه پیش
N
00..... 😊