پارت بیست و چهارم

زمان ارسال : ۱۲۴۹ روز پیش

بهت زده گفتم:

-نیاز کو؟

عارف خون توی دهنش رو خم شد و توی جوب بالا اورد و بین سرفه هاش گفت:

-رفته فرودگاه

با حیرت نگاهش کردم و فرهان با مامورا داشت صحبت میکرد که فریاد رو نبرن

فریاد مثل برق گرفته ها گیج گفت:

- ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید