هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت پنجاه و چهارم :
در مسیر پارکینگ، صدای آشنایی متوقفش کرد.
_خوب شد دیدمت! میخواستم به اندرو معرفیت کنم.
لیا بود. مشخص بود مست است و دست پسری را که همین چندی پیش در آغوشش فرو رفته بود، محکم گرفته بود. پسر موهای فر طلایی رنگ و چشمان آبی داشت. سن زیادی نداشت و مشخص بود که او نیز در نوشیدن زیادهروی کرده است.
آرسین کلافه سری به تایید تکان داد.
_خوشوقتم!
لیا با لوندی خندید.
_دورگهی آلم