پارت پنجاه و چهارم

زمان ارسال : ۱۰۷ روز پیش

در مسیر پارکینگ، صدای آشنایی متوقفش کرد.

_خوب شد دیدمت! می‌خواستم به اندرو معرفیت کنم.

لیا بود‌. مشخص بود مست است و دست پسری را که همین چندی پیش در آغوشش فرو رفته بود، محکم گرفته بود. پسر موهای فر طلایی رنگ و چشمان آبی داشت. سن زیادی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید