پارت پنجاه و سوم :

در راه، با چند آشنا برخورد کرد که بدون اعتنا به تمایل آن‌ها به خوش و بش، با یک عذرخواهی، به مسیرش ادامه داد. هنوز همانجا نشسته بودند. دو دختری که ساسان دقایقی پیش، عکسشان را ارسال کرده بود. حتی به اشاره‌های ساسان، مبنی بر فالگوش ایستادنش نیز بی‌توجهی کرد و بدون مقدمه، وارد اتاقک آلاچیق شد.
با وجود این‌که جز آن دو نفر، چند جوان دیگر نیز، در همان فضای زیبا و سرسبز نشسته بودند و از اوق

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    10

    آقا آرسین حقته ،تا تو باشی و بیرحمانه بهش سیلی نزنی ،خیلی جالب شده ،ممنونم نویسنده جان

    ۸ ماه پیش
  • زهرا رحمانی | نویسنده رمان

    ممنون از نگاه گرم شما

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.