پیرانا به قلم مرجان فریدی
پارت هشتاد و پنجم
زمان ارسال : ۱۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 10 دقیقه
حس می کردم تمام آبی که در تن داشتم، خشک شده.
با چشمانی که از شدت خیرگی به سوزش افتاده بودند تنها به او زل زده بودم
گویی زمان متوقف شده باشد.
او نیز مرا می نگرید.
هردو می دانستیم، که هر آنچه بیرون از این کلبه بود،تنها برای کشتنمان آنجا بود.
مقابلم قرار گرفت.
اسلحه اش را به دستم داد.
_من میرم باهاشون درگیر می شم،تو ام از دریچه پشتی حموم اتاق من فرار کن، کوچیکه اما ت
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
helia
141میشیل:خورشت
۶ ماه پیشتی تی
50واکنش ویونا نسبت به میشل : ناله نکن اومدم
۶ ماه پیشM
230رستاک : اون دختر منه
۶ ماه پیشاسما
100از خوشحال هم فراترم یاد مرگ پائولا افتادم کاش سرشو بیخ تا بیخ میبرید ولی دمش گرم👍👍👍👍😃😃😃😃😃😃😃😍😍😍😍😍
۶ ماه پیشheliya
250اینجاس که رستاک داره به ویونا افتخار میکنه😂😔💅
۶ ماه پیشAra
280یعنی اگه این کارو نمیکرد خودمو میکشتم. حتی میتونست بدتر ازینا سرش بیاره این واقعا برای انتقام هامور کمه
۶ ماه پیشmahi
340خورشت معده و روده زردنبو با موی اضافه برای تمامی کارکنان سازمان آماده است لطفا با ارامش میل کنید 💃✨
۷ ماه پیشDeniz
80یا خدااا خفنننننننن
۷ ماه پیشفریماه
160یسسس میشل رو خورشتس کرده میشل و پارش کرده هو هو
۷ ماه پیشالی
10یعنی رستاک و ویونا خودشون تنهان؟ پس بقیه کجان؟
۷ ماه پیشآنوشا
60من که گفتک رستاک و ویونا میشل و جر میدن ولی خب فعلاویونا جان زحمتشو کشیده دستم درد نکنهخلاصه که اونا بلک بلو ان همشونو***پاره میکنن مثل میشل خورشت سازمان داریم هعی عالی بود مرجان مثللل همیشه دمتگرم
۷ ماه پیشMelika
160به چه خورشتی درست کردی ویونا جون دست مریزاد
۷ ماه پیشNava
240ی خورشت میشلمون نشع؟😂
۷ ماه پیشفاطمه
۲۹ ساله 230خدا رو شکر اسلحه فشنگ نداشت اخه حیف میشد خورشت نداشتیم دیگه 🤣🤣🤣
۷ ماه پیشحدیث
60اخ جون اینم یه پارت از قصه ای اخر شبم😍😂اوف اوف دمت گرم مرجااااااااننننننن😍😍😍😍😍
۷ ماه پیش
الهه
00و اینک روز موعود فرا میرسد