تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و شصت و هشتم :
هلن تقریبا هر نیم ساعت یک بار تماس گرفته و خواسته بود هرچه اتفاق افتاده را کامل تعریف کنم. میدانستم با وجود ریحانه و آراد اینجا نخواهد آمد. قبض پارکینگ و مدارک ماشین را به بابا میسپارم و با هلن تماس میگیرم. با اینکه دیشبم مثل کابوس گذشته بود اما بعد از چندین سال، این خواب طولانی تا دم ظهر عجیب چسبیده و تمام خستگی عضلاتم را شسته بود. جای انگشتان سمیر را که روی چانهام مانده با کرم پود
اسرا
00هلن واقعارفقیق ممنون فاطمه گل😘🙏