پارت صد و شصت و هفتم :

بعد از تماس صدرا که کم مانده بود مامان با ساده‌دلی موضوع دیشب را برایش بازگو کند، خواب بطور کامل از سرم پریده بود. روی تخت می‌نشینم و دستانم را به عقب می‌کشم تا تنم از خمودی دربیاید. از خواب سیر شده‌ام اما هنوز دلم هم‌آغوشی با رختخوابم را می‌خواهد. مثلا تا غروب کاری نداشته باشم و از تخت بیرون نیایم.
با نگاه به ساعت برق از سرم می‌پرد. ساعت دوازده شده است. سابقه نداشته من تا این ساعت

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • سارای

    00

    روز گل دختراتون مبارک،😍😍عالی بود

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ممنون عزیزدلم🥰🥰🥰

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.