تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و شصت و هفتم :
بعد از تماس صدرا که کم مانده بود مامان با سادهدلی موضوع دیشب را برایش بازگو کند، خواب بطور کامل از سرم پریده بود. روی تخت مینشینم و دستانم را به عقب میکشم تا تنم از خمودی دربیاید. از خواب سیر شدهام اما هنوز دلم همآغوشی با رختخوابم را میخواهد. مثلا تا غروب کاری نداشته باشم و از تخت بیرون نیایم.
با نگاه به ساعت برق از سرم میپرد. ساعت دوازده شده است. سابقه نداشته من تا این ساعت
سارای
00روز گل دختراتون مبارک،😍😍عالی بود