پارت صد و شصت و دوم :

یک قدم جلوتر از او به راه می‌افتم. از در پارکینگ بیرون می‌رویم تا خیابان کم عرض را رد کنیم و به ماشین من برسیم. جلوی ماشین کمی پایین‌تر از همیشه به نظر می‌رسد. زودتر از آقای سالاری جلو می‌روم و با دیدن دو لاستیکی که به وضوح با چاقو پاره شده‌اند آه از نهادم برمی‌خیزد. با حس تکان خوردن سایه‌ای پشت درخت‌های پارک، صدای بلند آقای سالاری را می‌شنوم.
- سریع برگرد عقب. بدو بریم تو پارکینگ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ابوذر

    10

    به نظرم اونی پشت درخت بود***نبود منصور یل سمیر بود

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    منصور که بعیده باشه.

    ۸ ماه پیش
  • یانا

    00

    صدرا کاربلده وآوالجباز نیست

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    دو تا آدم عاقل🌺🥰

    ۸ ماه پیش
  • Aa

    10

    عالی بود ممنون👏🌺

    ۸ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    خوش بشینه به نگاهتون.

    ۸ ماه پیش
  • سیتا

    00

    اهووو میخوان برن خوراکی بخورن

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.