تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و شصت و یکم :
آنقدر خسته بودم که دلم میخواست همینطور سرپا چرت بزنم. صبح زود به لوکیشنی که از طرف شرکت تعیین شده بود رفته و تا ساعت پنج برای چیدمان نهایی، همراه با کارگران کار کرده بودم. کارفرما خودش مبلمان و پرده و اکسسوریهای سالنش را انتخاب کرده بود و چیدن آنها کنار هم، طوری که زننده و شلوغ به نظر نرسند کار سختی بود. چندبار وسایل را چرخانده و جایشان را عوض کرده بودیم تا در نهایت همه چیز سر جای درس
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺🌺
۸ ماه پیشیانا
00خوبه
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺
۸ ماه پیشZahra.s
10خداقوت عالیه
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
زنده باشید عزیزم🥰🥰
۸ ماه پیشAa
20تشکر بسیار زیبا بود👏⚘
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
نوش نگاهتون🥰🥰🥰
۸ ماه پیشاسرا
00هیچکس شادی ندیده فقط اسمش میگن اگه آواجای شادی خودش جازده بودچی شایداامیرفکرمی کنه مدارک شادی گذاشته خونه آرش برای انتقام مرگ کتایون بعدامیرهم مثل آرش عاشق کتایون بود🤔عالبه بودفاطمه خانم ممنون
۹ ماه پیش
یانا
10خوشحالم وخبطه به آوا میخورم بخاطر شعور وپختگی بیشترش