پارت صد و شصت و یکم

زمان ارسال : ۱۴۱ روز پیش

آنقدر خسته بودم که دلم می‌خواست همینطور سرپا چرت بزنم. صبح زود به لوکیشنی که از طرف شرکت تعیین شده بود رفته و تا ساعت پنج برای چیدمان نهایی، همراه با کارگران کار کرده بودم. کارفرما خودش مبلمان و پرده و اکسسوری‌های سالنش را انتخاب کرده بود و چیدن آن‌ها کنار هم، طوری که زننده و شلوغ به نظر نرسند کار سختی بود. چندبار وسایل را چرخانده و جایشان را عوض کرده بودیم تا در نهایت همه چیز سر جای درس

1448
463,985 تعداد بازدید
2,182 تعداد نظر
239 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • یانا

    10

    خوشحالم وخبطه به آوا میخورم بخاطر شعور وپختگی بیشترش

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺🌺

    ۵ ماه پیش
  • یانا

    00

    خوبه

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺

    ۵ ماه پیش
  • Zahra.s

    10

    خداقوت عالیه

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    زنده باشید عزیزم🥰🥰

    ۵ ماه پیش
  • Aa

    20

    تشکر بسیار زیبا بود👏⚘

    ۵ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    نوش نگاهتون🥰🥰🥰

    ۵ ماه پیش
  • اسرا

    00

    هیچکس شادی ندیده فقط اسمش میگن اگه آواجای شادی خودش جازده بودچی شایداامیرفکرمی کنه مدارک شادی گذاشته خونه آرش برای انتقام مرگ کتایون بعدامیرهم مثل آرش عاشق کتایون بود🤔عالبه بودفاطمه خانم ممنون

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید